خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

یکی دیگر هستم

لوگوی یکی دیگر

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

..

.اینجا محل بیکاری نوشت های من است . ایا همین کافی نیست که ایمان بیاوریم؟؟؟

**درباره ی من رو نیگاه کنید.***


اگه حوصله نظر دادن ندارید با اون فلش قرمزا زیر مطالب میزان بد بودن مطالب را گوشزد نمایید.

باتشکرات مربوطه، روابط عمومی وبلاگ yekidigar.blog.ir

لوگوی یکی دیگر

۴۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

آخر عاشقیمون..

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ


گمشده ای در روزمرگی هایش بدنبال دستانت میگشت شاید بتواند روزی شاعر بزرگی شود که یکهو لبو فروشی داد زد : آخر عاشقیمون، لبو، زرشک و ناردون...

بیام ببافومت..

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۵۶ ب.ظ
که موی در هم بافته ات تا کمر آویزان

                                               مرا بافت...


                                    #یکی دیگر#

خدای من چه رنگیست...

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ق.ظ

خدای من این روزها اما رنگ همین تیرگی های دلنشینی است

 که باعث میشود حتی سیاه ترین روزهای زندگی را با عینکی از عشق ببینم

مثلا : مشکی رنگ عشقه/مث رنگ چشای مهربونت...

خدا است دیگر...


+ maaan.blog.ir ممنونم که به فکر بودید من اصلا حواسم نبود.

کلاغ عاشق...

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ق.ظ

آدرس خونشو خوب بلده

 امّا فقط وقتی به خونش میرسه

که توی قصه هات جایی برای موندن نداشته باشه.


    #خودم#

در حاشیه ام دقیقا زیر نوشته ی مارک دفتر ریاضیت

هربار که ورق میزنی قسمتی از سرنوشتم رغم میخورد.

شنیدم که میگفتی از ریاضیات متنفر شده ای...

به من ربطی ندارد اما حداقل آتشش نزن , لازم میشود...


 #علیرضا حاصل زاه#


وگرنه ما که فقیر نیستیم...

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۶ ب.ظ
پر از پارادوکس شده ام ; مثلا شلوار دمپاگشاد را با کفش ورزشی میپوشم ، تقصیر همسایه هامان است که هرکدام یک نوع لباس میخرند...

از ماست که بر دوغ :))

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ق.ظ

وقتی که با برادرم سر یک کاسه ماست دعوا کردیم . ماستی که برایش نیاوردم و او تا سالها بامن لج بود فهمیدم که معلم دوم دبیرستانمان گرچه میخندید ولی شوخی نمیکرد که : از ماست که بر ماست...


#یکی دیگر#

دری وری های دوبیتی مانند :)

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۰۳ ق.ظ

تو که نیستی من هم نیستم انگار

من که رفته ام تو هم که نیستی اینبار

تو که نیستی ، من  هم که رفته ام  انگار

شهر پرشد از نیستند و رفتند و ای کاش و انگار....


        #یکی دیگر#


+وقتی زیاد پست میذارم اگه کیفیتش پایینه ببخشید .

+فکر کنم دلیلشو هم خودتون تو جریان هستید...



مرا کیفیت چشم تو کافیست/ ریاضت کش به بادامی بسازد.

شبی ، نوشتیم در کافه ای...

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ
میخواهم داستانی قدیمی برایت تعریف کنم داستان مردی که هیچ چیز نداشت به جز تکه ای کاغذ، آنهم انقدر کوچک بود که اندازه تنهاییش که هیچ ، اندازه سکوتش هم جا نداشت...