خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

یکی دیگر هستم

لوگوی یکی دیگر

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

..

.اینجا محل بیکاری نوشت های من است . ایا همین کافی نیست که ایمان بیاوریم؟؟؟

**درباره ی من رو نیگاه کنید.***


اگه حوصله نظر دادن ندارید با اون فلش قرمزا زیر مطالب میزان بد بودن مطالب را گوشزد نمایید.

باتشکرات مربوطه، روابط عمومی وبلاگ yekidigar.blog.ir

لوگوی یکی دیگر

۲۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

وقتی که همه تفاوتمون..

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۲ ب.ظ

‎یه یلدایی بود، بهتر بود"

‎الان هم بهتره 

‎منتها کمتره

‎یعنی کمتریم ،همه رفتن خونشون،بعضیا رفتن خدمت،بعضیا سرکار،یه چندتایی هم زن گرفتن،

‎دانشجویی رو میگم ، وقتی بیست ، سی نفر دور هم و بگو بخند،، هیشکی رییس نبود ،همه یکسان ،فقط بعضیا دوست داشتنی تر بودند...

خاک بر سری نباشه ،ولی باید بگم که..

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۱ ب.ظ

هوا بارون نم نمه، تو شهر ما گیر نمیاد ،خیلی کمه، به عبارتی

هوا هوای لباته...

Goodbye my sweetheart hello vietnam..

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۰ ب.ظ

طاقت بیار رفیق ،ما هردو بی کسیم...

ببین دارد تمام میشود ، قول میدهم روز آخر ، نه ولش کن

 من چیز میخورد برای روز آخر پاییز به کسی قول بدهد، من که تا آخر پاییز هم دوام نیاورد

ببین نتوانستم مقاومت کنم تا آخر پاییز 

بعد از پاییز درست میشود ، شاید هم نشد 

ولش کن اصن .. 

سه تا مسئله مهم

شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۴ ب.ظ

"یعنی اینقدر خستگی تو من نهادینه شده که نام  دیگر من خستگی ست"


+عرضم که به حضورتون باشه جونم برات بگه که آقایی که شما باشی البته گفتن نداره از خدا که پنهون نیست،از شما چه پنهون


- خو گ..تو بخور کشتیمون 


+😜


پ.ن: وقتی هر روز برا زندگیت یه تصمیم جدید میگیری چی؟

تا اونجایی که اطلاع دارم فقط میکاییل از دوستان و آشنایان وبلاگمو چک میکنه ،این یعنی اینکه اوکیه.


از نوت گوشیم میترسم ، انقدر توش از اینا نوشتم و عمل نکردم که جرأت نمیکنم برم سراغشون 😐


+رضا سهرابی میگفت: به ورزش گرای و قوی باش که در نظام روزگار ضعیف پایمال است، راست میگفت..


+یخورده از دیتای ذهنمو اینجا خالی کنم ،هجمشون کم بشه بتونم سرجای خودشون بذارمشون..

+ارشد که اوکی میشه، اونم درست میشه، اون یکی هم که تایم خوابمو درست کنم درست میشه 😅

+فقط میمونه کار و زن و زندگی و آینده ومساله سربازی که به خاطر ارشد همشون به حالت تعلیق در میان..


*هیچ اصراری به عاقل بودن ندارم...


•اینم که از صپ علی الطلوع داره میگه :تو اون پسر بدی که نباید..،تو اون پسر بدی که نباید..،تو اون پسر بدی که نباید.....

وقتی بیشتر از بقیه جدی باشی که ..بماند.

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۷ ب.ظ

+چند تا ؟

- بیشتر

،

+رونه

- چی رونه؟

+ با

 



پ.ن: بیا برگردیم به طنز ، بین خودمان بماند ولی بیشتر از اینها تلخم که با تلخی برایت بنویسم ،معشوقه ی خیالی من..

تک مصرعی و از این حرفا..

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۸ ب.ظ

امشب تمامِ عاشقان را دست به سر کن...



+ عرضم به خذمت حضورتون که شاید به خاطر خواب و لذت خوابیدن هیچوقت معدل کل دانشگام چارده هم نشد

ولی حداقل میدونم یک روز به هر مقدار سخت و بد رو هم که بگذرونم شب یا نیمه شب شرعی یا هرموقع که بخوام بخوابم میدونم یه دنیای مملو از آرامش برای هر کاری که تصورشو میکنم منتظرمه..

میتونم بشینم لب چشمه و برای معشوقه خیالیم ساز بزنم.


*بهشت هم اگه در همین حد باشه قبوله

از سری ابیات ناب +مسأله تغییر

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۷ ق.ظ

لبخند تو را چند صباحیست ندیدم 

یکبار دگر خانه ات آباد بگو سیب..


+ در مقابل تغییرِ جماعت یعنی تغییر و تحول توهر رمینه ای از زندگیم انقدر مقاومت میکنم که مگه دیگه هیچ راهی برام نمونده باشه که تغییر و بپذیرم ، بعضیا آخه رفتنین ،یا مال یه دوره از زندگین ،باید بذاری زندگی کارشو بکنه و معمولا متوجه میشیم که تو این دوره ی جدید اون قدیمیا دیگه مث قدیم بدرد زندگیت نمیخورن ، یا تو بدردشون نمیخوری که در هر دو صورت اگه بخوای رو بودنشون پافشاری کنی فقط ضربه میخوری و این حرفا به این معنی نیست که باهاشون قطع رابطه کنیم. 

یا مثلا الان کارایی که توی طول روز انجام میدم خیلیاشون فرق میکنه با روزمرگی های دوسال پیشم و اولش خیلی ناراحت بودم از اینکه نمیتونم دیگه اونجوری زندگی کنم ولی وقتی دست از مقابله باهاش برداشتم یه شرایطی و اتفاقاتی به مرور زمان پیش اومد که واقعا الان راضیم و احساس میکنم این تجربه ها لازمه زندگین. خلاصه تغییر میتونه خیلی خوب باشه و همچنین خیلی بد و داستان اینه که اصن خیلی از تغییرات از کنترل ما خارجن و نهایت کاری که میشه کرد اینه که بهشون جهت داد که خیلی مهمه و تاثیر گذار..


چقدر نوشتم.. 😅


یه چند تا مساله دیگه هم بودحالا بعدا میگم ، 

تا کشفیات بعدی چیز باشید✋



از سری یاد آوری های ابیات ناب..

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ب.ظ

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم..


+تو هفته اگر دوست داشته باشی بری جنگلی ،تفریحی ، جایی ،، فقط روزی که از جیق خروس تا بوق سگ کلاس داری جور میشه...


+رادیو چهرازی رو دارم چیز میکنم 😅

گردون سا یا گردونسا؟؟

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

یه وقتایی پاییز میزنه به زندگیت ، برگاتو میریزه

لختت میکنه ، بعدشم زمستون میشه ، سردی اطاقتو چایی هم نمیتونه کاری کنه..


اونوقته که باید یه نفرو داشته باشی ،یه دوست قدیمی ترجیحاً

بنشونیش کنارت و زندگیتو بش نشون بدی و بهش بگی:


داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید...


#مهدی اخوان ثالث