خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

یکی دیگر هستم

لوگوی یکی دیگر

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

..

.اینجا محل بیکاری نوشت های من است . ایا همین کافی نیست که ایمان بیاوریم؟؟؟

**درباره ی من رو نیگاه کنید.***


اگه حوصله نظر دادن ندارید با اون فلش قرمزا زیر مطالب میزان بد بودن مطالب را گوشزد نمایید.

باتشکرات مربوطه، روابط عمومی وبلاگ yekidigar.blog.ir

لوگوی یکی دیگر

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

خوبه

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ق.ظ

خیلی خوبه خوشیای  دوروبری هات رو ببینی. 

+ خوبم مرسی.

+ دغدغه هایت را بگذار پشت دَر/ چشمهایت حرفهای دیگری دارند 

اگر مات ،اینگونه نگاهت میکنم بدان :/اینجا سکوت ،مجالِ صُحبت نمیدهد 

  "یکی دیگر" 

+اگر باما نمی آیی/شبی با خود ببر ما را..

از عمقِ فاجعه بالبخند نویسیِ 1

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۴۹ ب.ظ
صب رفتم انتخاب واحد کردم ، همون چارده تا...

یه گوشی هم خریدم که اندازه فندکه 🤗 

الان ظاهری همه چی خوبه  ولی فقط خودم میدونم  الان تو عمق فاجعه ام ، به این صورت که ترم قبل از بیست واحد فقط چارتا پاس کردم ، از همیشه لاغرتر شدم ، از همه کلافه ام  و تقریبا هیچ هدف درست و حسابی ندارم ولی خب خوش میگذرونم ،بیشتر از همیشه میخندم ، صبح ها زود از خواب پا میشم، همون تریپ روشنفکری-نفهمیِ مخصوصِ خودم رو تو برنامه کار دارم 😊

هدیه ولنتاین من به خودم ❤️

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ

تو این روزهای عجیب اندر غربت و مخصوصاً امروزی که هرکی یه خرس و جعبه و اسفنج واینا دستش بود میرفت بیرون ، ما هم زدیم بیرون و اومدیم توی یکی دیگر که دیگر نرویم و اینا است. 

+لولیتا روpdf دارم تا صفحه چهل ،پنجاه خوندم، بعد دیدم کتابش حدوداً پونصد صفحس در صورتی که فایل pdf من صدو پنجاه صفحه بود خلاصه کلاً بیخیالش شدم ، تصمیم گرفتم زبانمو قوی کنم کتابای انگلیسی رو زبون اصلی بخونم 🤗 و این ماه احتمالاً زنگ بزنم به بچه ها که تهرانن ،یخورده کتابای خودخوانِ آکسفوردو برام بگیرن.


+ یکی از بچه ها داره کافه میزنه ، مردیم از بس رنگ زدیم براش 🙃 


+فیلم departed رو هم دیدم ، خیییییییلی عالی بود حتماً هرکی ندیده ،ببینش. شما هم فیلم خوب داشتین معرفی کنید، یخورده لذت ببریم



پ.ن:یادِ من باشد تنها هستم، ماه بالای سٓرِ تنهاییست..


پ.ن.ثابت: اگر با ما نمی آیی ، شبی با خود ببٓر ما را..




فایده نداره 😞

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ب.ظ

لامصب اینقدر داستان داره این زندگی که نمیرسونیم یه حجم اینترنتی بگیریم ، خلاصه که اگه اصن نیستم باید هم شما و هم خودم منو ببخشیم که از این لذتِ وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی محروم موندم 

خلاصه که بیصبرانه منتظر روزیم که بتونم برگردم .. 

اینروزا نه حال نوشتنه نه حتی چیزی برای نوشتن فقط یه کتابی دارم که دارم کل برنامه های اینروزامو براش کنسل میکنم ، " لولیتا "
امیدوارم اون انتظاراتی که ازش میره رو براورده کنه ...