خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

یکی دیگر هستم

لوگوی یکی دیگر

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

..

.اینجا محل بیکاری نوشت های من است . ایا همین کافی نیست که ایمان بیاوریم؟؟؟

**درباره ی من رو نیگاه کنید.***


اگه حوصله نظر دادن ندارید با اون فلش قرمزا زیر مطالب میزان بد بودن مطالب را گوشزد نمایید.

باتشکرات مربوطه، روابط عمومی وبلاگ yekidigar.blog.ir

لوگوی یکی دیگر

شبی ، نوشتیم در کافه ای...

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ
میخواهم داستانی قدیمی برایت تعریف کنم داستان مردی که هیچ چیز نداشت به جز تکه ای کاغذ، آنهم انقدر کوچک بود که اندازه تنهاییش که هیچ ، اندازه سکوتش هم جا نداشت...
  • یکی دیگر

نظرات  (۷)

  • 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
  • کاری به حقوق مادری معنوی و اینا ندارم ، من اینو نوشتم تو دفترم :)
    پاسخ:
    اصن اگه کتاب چاپ کردم مینویسم تقدیم به بهار خوبه؟ یه نسخشم برات میفرستم برات فقط اگه تا اون موقع بیان خراب نشه :-)
  • 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
  • آره اره دمت گرم :)
    پاسخ:
    خواهش میکنم. ولی خب تا اونروز خیلی طول میکشه. اما توکوه درد باش/ طاقت بیار و مرد باش ;-)
    :)
    چه قشنگ

    پاسخ:
    چشاتون قشنگ...
  • پری بانو
  • :)
    این لبخند الکی نیست !
    پاسخ:
    خنده ی تلخه؟؟؟!
    خیییلی خیییییییلی قشنگ بود:)
    اگر کتاب چاپ کردین باید صفحه اولشو برام امضا کنین^ــ^
    پاسخ:
    با کمال میل :-) ^ _ ^
    تشکرات^ــ^
    پاسخ:
    ":))))
  • خانم انار
  • اندازه ی یک نفس هم حتی..
    پاسخ:
    حتی..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی