از جملات بد و قشنگ :)
يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۳۰ ب.ظ
مردی لب پنجره ایستاده بود
آنقدر در فکر فرو رفته و خسته بود که یادش رفت
سیگارش که تمام شد باید ته سیگار را پرت کند , نه خودش را...
پ.ن: سالها قبل خونده بودمش یهو یادم اومد
پ.ن ث: مهم نیس کی میخوابی این مهمه کی باید بیدارشی..
آنقدر در فکر فرو رفته و خسته بود که یادش رفت
سیگارش که تمام شد باید ته سیگار را پرت کند , نه خودش را...
پ.ن: سالها قبل خونده بودمش یهو یادم اومد
پ.ن ث: مهم نیس کی میخوابی این مهمه کی باید بیدارشی..
- ۹۴/۱۰/۰۶