تا به کجا کشد مرا؟؟؟؟
فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستی بیامان تو
*_* سلام به روی ماهتون
فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستی بیامان تو
*_* سلام به روی ماهتون
امروز با اون استاده کلاس داشتیم که دو تا جزوه ی دویست صفحه ای داره،اصلاً هم بلد نیست درس بده ،امتحانم سخت میگیره وخلاصه شرایطو جوری میکنه که تا بهش پول ندی درسو پاس نمیکنی، ترمِ سومِ این درسو باهاش گرفتم و تصمیم گرفتم دیگه این ترم پولو بدم خودمو راحت کنم، فقط کلاسِ امروزش یه بدی که داشت این بود کهیه مرحله بیشتر اون بازیه رو نتونستم برم جلو، همش میباختم .
Down with azad uni...
*خاک بر سر کن غمِ ایام را...، یعنی خاک بریز تو سرِ غمِ ایام
#خواجه حافظ
ما از اینکه یه ماجرایی رو ندونیم موقعِ صحبت کردن با شما خیلی شرمساریم
ولی همینکه "میگیم نمیدونیم" و الکی درموردش نظر نمیدیم خودش به اندازه ی کافی باعثِ افتخار هست.
* مگه حبیب بلدی ؟
#چهرازی
به دختره گفته بود تو بیا ببینمت شاید از قیافت خوشم نیاد اصن بیخیالت شم
گفته بود:مادر نزاییده..
😐
گفت:با هم دوستیم
گفتم تکلیفت معلومِ با خودت ؟
گفت به تو ربطی نداره
؛
به اون یکی گفتم باکی بیرونی؟
گفت:به تو ربطی نداره
راس میگن خو آدم جوابِ سوالایی رو که داره نمیپرسه
قرار بود صبح کولر وصل کنن برا کافه ، فر پیتزا رو هم بذازن تو پنجره که هم جا کمتر بگیره
هم گرماش تو تابستون اذیتمون نکنه ، ساعت پنج هم بریم کف رو تمیز کنیم و گلا رو آب بدیم
ساعتِ شیش زنگ زدم ، میگه منتظرم فلانی بیاد این کولرو ببریم ،همین الان که کلمه کولر رو نوشتم هم زنگ زد گفت من دارم میرم ،بیا 😐
آقا از این ولگردیا نمیتونم دس بکشم
شما فکر کن صبح ساعتِ هفت و نیم باید بری کلاس فوتبال (آموزش بدی) ساعت دهِ صبح تا دوازده هم دانشگاه آزاد کلاس داشته باشی ، ساعتِ پنجِ بعد از ظهر هم تا دوازده شب بری کافه، تازه هنوز کلاسای دوچرخه سواری هم شروع نشده باشن ، این برنامه امروز من بود
هیچ دیگه دیشب بابچه ها رفتیم کلوپ تا پنجِ صب بازی میکردیم ،تا نه خواب بودم بعدم دانشگاهو کافه تا دو و نیم الان هم که یه ربع مونده به سه برم ناهار بخورم
اصلاً یروز دوس دارم رو برنامه پیش برم ، 😅
آخرِ شبا دلم بد میگیره اصن دوست ندارم بیام بخوابم ، بدجور وقتش شده یه کاری بکنم ، ولی نه میشه زن گرفت نه...
+روز اول پیشِ خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید......
"فروغ"
بزرگ شدیم یجورایی (تقریباً
سرکار رفتیم (یجورایی تقریباً
درس خوندیم (یجورایی تقریباً
بقیه زندگیمون همینجوری تقریباً نگذره یموقع !!!!!
یعنی اصلا درس بدردمون نخورد و درسِ بدرد بخوری بهمون ندادن ،کارم که فقط برا پول تو جیبی و وقت گذرونیه
دیگه بقیشم اگه همینقدر مزخرف باشه که هیچ. یعنی هیچااا