اینو از روزی که وبلاگو زدم میخوام بذارم هی یادم میره...
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
.
.
.
.
دوباره فریاد میکند
حوصله ی ساکت کردنش را ندارم
نه، بچه ندارم
الان ماه ها میشود که چند روزی هست که زتدگی نکرده ام
فقط کشیده ام،
نه ، خیلی بدتر از آن
،روزگارهم که جای خود دارد
از دست خودت که بکشی....
(اگر به کسی نگی ) درد دارد...
حق دارم ساکتش نکنم نه؟
هوایت میکنم هردم ،صدایم میکند دردم / نکردم من ولی شاید فراموشت شده یادم
شبی یکبار بازی را از اول میکنم باخود / اما نمیدانم چرا آخر به چشمان تو میبازم
یادم تورا فراموش، سودای غم در آغوش / میگریزم، میروم با یادتو یک چای میکنم دم
دو لیوان چای میآرم، به جایت میخورم حتی /به یاد روزهایی که تو بودی و موتور قراضه ام
میروم با یاد تو، نخی هم میبرم در بالکن / میکنم آتیش و یک لامپ هم روشن میکنم
تمام یادها را میکنم از خویشتن دور و / تمرکز میکنم بلکه ببیند چشمم این خشتک بدوزانم....
روزای اول پاییز شاید اندازه ی هیچ سالی انقدر برام بی معنی نبوده و شاید برای دوستام انقدر پر معنی و هیجان انگیز که میرن دانشگاه و... روزای اول دانشگاه خیلی خاص هستن حتی اگه تو علی اباد کتول باشی.. :D
و خوبی این روزای اغاز پاییز پراز سکوت هم اینه که خیلی وقت داری با خودت تنها باشی ، قدم بزنی، برا خودت خاطره تعریف کنی و گاهی زیر لب بگی