ای میوه ممنوعه
ای میوه ی ممنوعه
نمیدانم کی می آیی و با کارهایت دل مرا خون میکنی
تازه اگر بگذارند این نامردمان که خودت مرا آزار بدهی
ومن عصبانی از کارهایت بر رویت دا... نه ، صدا در گلو خفه میشود
و من با دیدن چهره معصومت تمام چیزها را فراموش کنم
و دست در جیب برده، سیگاری آتیش کنم و با دیدن چهره ات دوباره آرام ...