حکایت آرامشِ قبلِ طوفان
من اینهمه زحمت میکشم براتون ساعت چار صب پست میذارم که شما وقتی بیدار میشید یه مطلبی برا خوندن داشته باشید ، اونوقت شما قدر منو نمیدونید 😅 ؛شوخی و اینکه من با وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی آشنا شدم از جمله محبت های الهی بوده به من ؛این مطلب اول.
دوم اینکه یکی دیگه از رفیقام ( من چند تا یعنی انگشت شمار رفیق دارم و اینکه الان وقتش رسیده که بریم دنبال کار و بار و زن و زندگی و اینا تاکی یللی تللی ؟ بسه 😅) کلوپ زده که توش ایکس باکس و پلی استیشن ٤ و از این عینک سه بعدیا که باش بازی میکنی (اسمش v R هست) گذاشته توش و بهترین نکتش اینه که مبل به جای صندلی گذاشته که خیلی راحتیم وقتی بازی میکنیم ، حالا من تا قبل از این پلی ٤ و ایکس باکس وان از نزدیک ندیده بودم 😂
خلاصه که تاشب کافه ایم بعد میریم تا نزدیکای صب بازی میکنیم و با بچه ها دور همیم و بعدشم تا بعد از ظهر خوابیم تا دوباره بریم کافه، به باطل ترین و تفریحی ترین حالت ممکن داره میگذره ؛ اصن اینقد خوبه که من عذاب وجدان گرفتم و بیصبرانه منتظر پونزده فروردینم تا دانشگاه شروع بشه ، کلاس فوتبالای داداش هم شروع بشه، دوچرخه سواری هم که هست (درمورد این دوتا بعدا باید مفصل براتون بنویسم)کافه هم که به جای خود ، خلاصه که اینجوری
فعلاً ...
سیزده بدر هم تو خونه نمونین ، آفرین 😘✌️️👍
- ۹۶/۰۱/۱۳