برای خویشم مینویسم همان خویشی که هیچوقت در بچگی املایش را اشتباه ننوشتم و در بزرگسالی انشایش را . درست نوشتم تابستان را چگونه گذراندم ولی وقتی خواندمش ترجیح دادم نداند چگونه گذراندم
اومده بودن کافی شاپ تولد گرفته بودن آخرش دختره داد یکی ازش یه عکس بگیره یکی از پسرا اومد دیدش ، گفت : فردا امتحان انتگرال داری اومدی عکس میگیری؟/یهو آهنگ به اونجاییش رسیده بود که فرشید امین داشت میخوند: فردا رو چه دیدی ، فردا رو چه دیدی ...
زمان میگذرد ، از هیچ خبر ندارم ، گاهی هیچ از من خبر ندارد، هیچگاه از هم خبر نداریم ، او از ما خبر دارد، از من و کسی که هیچ از هم خبر نداریم. آه از این بی خبری ...