خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

یکی دیگر هستم

لوگوی یکی دیگر

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی...

..

.اینجا محل بیکاری نوشت های من است . ایا همین کافی نیست که ایمان بیاوریم؟؟؟

**درباره ی من رو نیگاه کنید.***


اگه حوصله نظر دادن ندارید با اون فلش قرمزا زیر مطالب میزان بد بودن مطالب را گوشزد نمایید.

باتشکرات مربوطه، روابط عمومی وبلاگ yekidigar.blog.ir

لوگوی یکی دیگر

alistair daniel

پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ

هیچ حواسم نبود... دو فنجان ریختم...



یک داستان شش کلمه ای زیبا از آلیستر دانیل به نام " اندوه" که بهترین داستان خیلی کوتاه جهان شده است..

به مناسبت بزرگداشت مولوی...

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ب.ظ

معشوقه بسامان شد، تا باد چنین بادا

                          کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد، یارى که رمید آمد

                                  عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا

                                                                    مولوی

باز هم حافظ...

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ

"در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است/صراحی می ناب و سفینه ی غزل است"

واکس

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ب.ظ

این هم یه غزل قشنگ از  پوریا میررکنی که از وبلاگ خودش فیلترقرمز نقل می‌کنم

نشسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس
غریب بود، کسی را نداشت الا واکس
نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت
و گاه بغض صدا می‌شکست : «آقا واکس؟»
درست اول پائیز، هفت سالش بود
و روی جعبه‌ی مشقش نوشت :‌ بابا واکس...

غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید
و می‌زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
(سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش
نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس)
برای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد
صدای خنده‌ی مرد و زنی که : «ها ها واکس-
چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!»
(چه داستان عجیبی!)‌ بله،‌ در اینجا واکس-
پرید توی خیابان، پسر به دنبالش
صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس-
یواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس...

غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید
و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس
و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و
هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس...
کسی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت
و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتا واکس
صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای پاره
نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس! ♫



http://shere-emrooz.persianblog.ir/post/56/


خودکار توی فنجان 

قاشق به روی کاغذ 

زیبایی ات حواس مرا پرت می کند !

عمران صلاحی


http://abanam.blog.ir/1394/04/25/%D8%AE%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D8%B1%20%D8%AA%D9%88%DB%8C%20%D9%81%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86

دزدی زیبا...

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ق.ظ

بیا توافق نامه را امضا کنیم ؛

تو یک بار بگو دوستم داری ،

من روزی هزار بار دورت میگردم ...


اینو از اینجا دزدیدم..

http://www.4khane.blogsky.com/1394/04/25/post-208/#comments


یکی از...

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ب.ظ

یکی از چرت ترین دلیل های موجود تو دنیا برای اینکه پیام های داداشتو بخونی اینه که بگی:  گوشی مال خودم بود بهت دادمش....








پ.ن1: حالا همچین تحفه ای هم نیس برادر من یدونه ایفون 6 خریدیااااااا.........

پ.ن2: الکی مثلا نوکیا 1280 نبوده....

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

.

.

که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم



دوباره...

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ق.ظ

دوباره فریاد میکند

حوصله ی ساکت کردنش را ندارم

نه، بچه ندارم

الان ماه ها میشود که چند روزی هست که زتدگی نکرده ام


فقط کشیده ام،

نه ، خیلی بدتر از آن
،روزگارهم که جای خود دارد


از دست خودت که بکشی....


(اگر به کسی نگی ) درد دارد...

حق دارم ساکتش نکنم نه؟

ولیک...

شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ب.ظ

آسمان فرصت پرواز بلند است  ولیک

قصه  اینست  چه اندازه  کبوتر  باشی ...