از صب تا شب هزار تا کار میکنیم اخر شب در مورد چیزایی که نگفتیم ، مینویسم..
نمیدونم از کجا شروع کنم وقتی که تموم عضلاتم خستس و صب باید ساعت 7 پاشم در حالی که الان حدود یک و ربع نیمه شبه
ولی میخوام بگم که اجتماعی بودن هم مث بقیه اتفاقات یه سری خوبیا و بدیا داره که بعضی وقتا تنها گزینه برای رسیدن به موفقیت هست
هرجند ترجیح من این بود که تو تنهاییای خودم یه راهی براش پیدا کنم و اینکه من چرا از اجتماع فراری بودم ( شاید الان هم هستم و دارم باهاش مبارزه میکنم) بماند و الان حوصله نوشتن در موردشو ندارم ، خب داشتم میگفتم که از خوبیای اجتمماعی بودن اینه که میتونی یه سری اطلاعات ناب در مورد کسایی که شخصیتشون برات مبهمه و میخوای در موردشون بدونی بدست بیاری مثلا من یه تعداد از کسایی که فکر میکردم از انسانیت بویی بردن و یجورایی پیش خودم احترام زیادی براشون قایل بودم فهمیدم نه بابا یه سری حیوون دوپا بیش نیستن یا مثلا در مورد این دختری که ما رو درگیر خودش کرده بود ما 24 ساعته یا تو فکرش بودیم یا خوابشو میدیدیم یه سری اطلاعات کسب کردیم که اگرچه ربط زیادی به تسریع بخشیدن برای آشنایی بیشتر یا رابطه و اینا نداشت ولی خو الان راحت تر منتظرش میمونیم اگه راستیتشو بخواین عقلم میگه حالا فعلا بیخیال شو / دلم بش میگه: تو حالا زر نزن بینیم چی میشه... :) :|
+من کزین فاصله غارت زده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟!
شاعر: سید حسن حسینی
+عنوان عجب چیزی شد نه ؟ :)
- ۹۶/۰۵/۰۲