ایمان دوباره فکرِ هرصبح و هر روز عملِ برعکس.
سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۵ ق.ظ
هی میگم نه، بذار الان نمیشه ، الان نفسم نمیخواد ، یعنی خودم نمیخواد یعنی دلم نمیخواد یعنی دلم میخواد که بخوام و همزمان میخوام که دلم بخواد دوباره ایمان بیارم ولی...
راستش هم که همین "ولی " که میاد وسط روزگار خیلیا رو سیاه کرده ولی...
+ امروز ساعت یک دارم میرم جلسه دوچرخه سواری ببینم برنامه چجوری میشه، گفته بودم دارم مربی دوچرخه سواری میشم ؟ حالا بیشتر مینویسم...
+هیچی پول نداشتم دیشب یه بیست تومن مساعده گرفتم احتمالا الان پنش تمنش برا املت میره 😊
+ از دانشگاه بدم میاد دلم میخواد به همه استادامون بگم اون دانشِ نصفه نیمتونو برید برا عمتون ارائه کنید..
+دوتا از دوستام تهران درس میخونن بدونِ خدافظی رفتن، مهدی اگه یروز اینجا رو خوندی میخوام بدونی خیلی بی معرفتی، امین هم که اصلاً حرفشو نزن بقیشم زرِ مفته..
+سی سالگی خواجه امیری رو گوش کنید، نتونستم با گوشی بذارمش تو وبلاگ..
+پارسال عید خونه نبودم ، اندازه دوتا عید دلم برا بوی عید تنگ شده بود، من خارج نمیرم هرکی رفت سلامِ منو به مونالیزا برسونه و ازطرفِ من بهش بگه "چته؟ چرا اینقد چتی؟"
+زیاده نویسی و بیهوده نویسی و بیکاری نوشت های منو ببخشید، گناه دارن🙏🏼
- ۹۶/۰۱/۱۵